از خانه بیرون بیا تا زیبا شود این شهر،
تا درختهای دودگرفتهی خیابانِ پهلوی سابق
دوباره جوانه بزنند
و جویهای لبریز بطریهای خالی آب معدنی
از نو
طعمِ شیرین آبِ قنات را تجربه کنند !
تا آبی شود این آسمانِ خاکستری
و تابلوهای نمایشگرِ آلودهگی هوا
از خوشی به رقص در بیایند !
از خانه بیرون بیا!
بگذار نیمکتهای آن پارک قدیمی
با یکدیگر به جنگ برخیزند
تا تو قهرمانشان را انتخاب کنی برای نشستن !
بگذار کودکان پشتِ چراغ قرمزها
تمام اسفندهاشان را در آتش بریزند
از شوقِ آمدنت !
بگذار فوارههای تمام میدانها دوباره قد بکشند
و در تک تکِ کوچهها
بوی گلسرخ بپیچد...
بیتو این شهر متروک است
و تنها کلاغهای خاکستری
آسمانش را هاشور میزنند...
شهر و دیاری که بر دو پا راه میروی
و مرزهای وطنم
از عطرِ نفسهای تو آغاز میشود!
از خانه بیرون بیا تا خلاصم کنی
از تبعید در شهری
که زادگاهِ من است...
"یغما گلرویی"
موضوعات مرتبط: اشعار یغما گلرویی بزرگ... ، ،
قدم میزنم تا که راهی بشم...میدونم یکی چشم به راهه منه...میدونم تو شب های تاریک شهر...چراغ یه جایی هنوز روشنه...قدم میزنم تا یه دنیای خوب...یه بی آسمون که آفتابیه...یه دنیا که تا هست تو شهر من...هوا روشنه آسمون آبیه...از این گوشه ی شهر تا عطره تو...یه راهه که با یک سفرمی رسم...تو این دنیا انگار نزدیکمی...از اینجا به تو زودتر میرسم...به جایی رسیدم که مقصد تویی که مقصد تویی و دل من خوشه...قطاری که راهو میدونه کجاست؟...کدوم خط منو سمت تو می کشه؟...
+واسه منی که طعم خوش قدم زدن باتو...کنار تو رو چشیدم...برام تنها قدم زدن تو پارکی که لبریزخاطره های توست...سخته...و درعین حال شیرین...
+چمنای پارک پر از برگای خشک و ریخته ی درختا بود...دقیقا همون جوری که تو خیلی دوس داری...منم که بودم...هوا هم که محشر بود...فقد خودت کم بودی...البته یادت جوری بامن بود که باحضور خودت فاصله زیادی نداشت... :)
موضوعات مرتبط: متن آهنگ های ایرانی ، ،
"من باید آنچه را احساس میکنم بنویسم...و مینویسم!ولی تو ای پاسدار جهالت...اگر میخواهی دهان فریاد مرا قفل کنی...قفل کن! اما فراموش مکن...همان انسانی که دیروز ندانسته،برای تو قفل میساخت...امروز دانسته کلیدش را برای من میسازد!..."
---------------------------------------------------
" بر روی سنگ قبرم نوشته بودند: در1306متولد شد و 1333مُرد...!
دروغ نوشته بودند!...سال 1306،سالی بود که من مردم،و زندگی من،پس از سالها مرگ تحمیلی در 1333شروع شد!...سنگ قبر را وارونه کردم تا حقیقت را آنچنان که بود بنویسم، روحم با خنده گفت:"شاعر فراموش کن این مسخره بازیها را...به کسی چه مربوط است که تو کی آمدی و کی رفتی؟!برو بخواب!..." من هم خنده کنان رفتم...خوابیدم، چه خوابی! چه خواب خوبی...کاش همه میفهمیدند...! "
.
.
.
چقدر دوست دارم این کتاب رو...هرچند بعضی از قسمت هاش بسیار اندوهگینم میکنه...اما فوق العادست...
موضوعات مرتبط: هر چی دلم بخواد!!! ، ،
بغضی را که فرو خورده ام...گویی حالا به چشمان تو سپرده اند...
اشکهایت آرام و بی صدا جاری میشوند...
این گوشه ی خلوت خانه من آرام فرو میریزم...
خداوند ما را به هم رساند...تا از تکرار نترسیم...تا دستانت خالی نمانند...تا آغوشم خالی نماند...
اما تو میدانی...من گاهی دچار دردهایی میشوم که فقط خودم آن ها را میفهمم...فقط خودم حسشان میکنم...
واژه هایم...قلمم...کاغذم...دوستانم...حتی گاهی تو...هیچ کدام نمی فهمید...
تو که نباشی...تنهایی هم در خلوتم جایی ندارد...چه برسد به اغیار...
جلوی چشمم که نباشی...مردمک چشمانم سرگردانند...
این روزها از مهتاب شراب مینوشم...مست که شدم...به کوچه های بی رحم خیالت می آیم...بلندبلند آواز میخوانم...اما انگار نه تو از نشنیدنت راه گریزی داری...نه من از دردهایم...
تمام این کوچه ها هم که بن بستند...
این روزها...تمام آینه های جهان خیره در منند...
و من خیره در تو...
تو به کجا چشم دوخته ای؟؟؟...
موضوعات مرتبط: دل نوشته های من ، ،
با لبان تشنه آن ساعت که افتادی به خاک
لم تقل شی سوا قم یا اخا ادرک اخاک
مشک دور از دست گریان است و قدری دورتر
مانده در صحرا لبی خندان و جسمی چاک چاک
عندما کل یرون الموت احلی من عسل
خاک گلگون را نمی شویند جز با خون پاک
کل من فی الموکب قال خذینی یا سیوف
تشنگان عشق را از جان فدا کردن چه باک
یلمع النور الذی سماه مصباح الهدی
تا قیامت میدرخشد این چراغ تابناک
داوری عادل تر از تاریخ در تاریخ نیست
نور هرگز در شب ظلمت نمیگردد هلاک...
+تسلیت بر همه ی دوست داران اهل بیت (ع)
+امام حسین بسیار مظلوم بود...و ما هنوزم داریم در حقش ظلم می کنیم! کاش یه روز بتونیم ائمه رو راضی و شاد کنیم...و شیعه های حقیقی باشیم...
آه...چه غمی داره این تصویر...چه بغضی...
موضوعات مرتبط: اشعار استاد فاضل نظری ، ،
چقد ذهنم خستس...چقد افکارم تحت فشارن...چقد بی حوصلم...
چه هجومی...چه سایه ی سنگینی رو حضورم احساس میکنم...
حس میکنم حرکت خون تو بدنم کند شده...
یه نگاه پر از محبت و احساس میخوام...اما ندارم...
یه صدای دور داره ممتد اسممو فریاد میزنه...فقط خودم این فریادها رو میشنوم...
آخ...دارم کر میشم...کاش ساکت شه...بسه دیگه.......................... :|
چقد فضا گرفته و کدره...انگار دیوارای این اتاق باهام خصومت دارن...خونه چقد تنگ بنظرم میاد...
یکی بیاد این پنجره رو باز کنه...
کاش هوا تاریک بود...کاش شب بود...و برقا میرفت...
آه...دیوونه شدم...
موضوعات مرتبط: دل نوشته های من ، ،
رفتنت برای من تنها...قطره ای اشک خواهد بود...
قطره اشکی که در سرمای پس از تو منجمد خواهد شد...
و صد افسوس که عصاره ی روح من...همان قطره ی اشک است...
که پس از تو منجمد خواهد شد...
موضوعات مرتبط: دل نوشته های من ، ،
ریشه های من در خاکی است...که تو از نسل آن هستی...و برگهای من...با بادهای پاییزی در هوا رقصانند...همان بادهایی که سرنوشت تو با آن ها گره خورده...
در تپه های سرسبز...و چشم اندازهای دور...صدای خنده هامان که می پیچد...شب گویی تازه متولد می شود...
غم هم که از حضور تو...لب طاقچه،کنار آخرین گلدان...میان عطر اطلسی ها...کز کرده است...
نامت می شود عطرباران...صدایت می شود دریچه لبخندوآرامش...
حضور بی تاب تو...در آغوش زنده ی من...می شوم انتهای احساس...و همچون ماه که دریا را،توئی جذرومد زندگی مرا...
بگذار تا می توانند مرا از تو بازدارند...
آن ها نمی فهمند نظم آسمان شب چگونه به هم می ریزد...اگر ماهش را چه پیدا و چه پنهان...نداشته باشد...
موضوعات مرتبط: تراشه های قلم من...وسپیدی کاغذ... ، ،
كاش دلتنگی نيز نام ِ كوچكی می داشت...
تا به جان اش می خواندی:
نام ِ كوچكی...
تا به مهر آوازش می دادی ،
همچون مرگ...
كه نام ِ كوچك ِ زندگی ست...
+آه...من زمستون میخوام...برف میخوام...من فصل خودمو میخوام...حالم خوش نیس! سردمه...نه از اون سرماهای خوب زمستون...از اون سرماهای بد حسی افتاده به جونم...
موضوعات مرتبط: اشعار استاد احمد شاملو ، ،