پشت کاجستان،برف.

برف،یک دسته کلاغ.

جاده یعنی غربت...

باد،آواز،مسافر وکمی میل به خواب.

شاخ پیچک ورسیدن وحیاط...

 

من ودلتنگ، واین شیشه ی خیس...

مینویسم، وفضا...

مینویسم و دودیوار و چندین گنجشک...

 

یک نفر دلتنگ است...

یک نفر میبافد...

یک نفرمیشمرد...

یک نفرمیخواند...

زندگی یعنی:یک سار پرید!

ازچه دلتنگ شدی؟

دلخوشی ها کم نیست:مثلااین خورشید،

کودک پس فردا،

کفتر آن هفته.

 

یک نفر دیشب مرد

وهنوز،نان گندم خوب است.

وهنوز،آب میریزد پایین،اسبها مینوشند.

قطره ها درجریان،

برف بردوش سکوت

وزمان روی ستون فقرات گل یاس.

 

+گاهی چقدر عجیب یک شعر متناسب میشه با حالتون...

 


موضوعات مرتبط: شعر ، ،

تاريخ : پنج شنبه 30 مرداد 1393 | 17:53 | نویسنده : negin |

بهار مانند یک الماس رنگین ودرخشنده...وقتی که هرلحظه کنارم باشی...وهرلحظه انتظارت رابکشم...برگردنم آویخته شده...

وپاییز یعنی باهربرگی که از هردرختی،درهرگوشه ی جهان،برزمین می افتد...بیشتر عاشق خدا باشیم...

و هرسال پاییز را نظاره کردیم درحالی که...از شوق بهم رسیدن دستهایمان اشک میریخت...

خورشید سوزان تابستان راهم میتوان دوست داشت...وقتی که تمام شهر را قدم به قدم دوره کنیم...برای یافتن سایه ای کوچک به اندازه خودمان!

و زمستان که...

نمیدانم این تو وآغوش من هستیم که در زمستان خلاصه میشویم...یا زمستان است که درما خلاصه شده!

دانه های کوچک برف میتوانند تورا ازخواب بیدارکنند...وقتی که تمام شب را درانتظارمن بوده باشی...

خداوند مارا قرنها پیش ازتولدمان...در ذهن فصلها حک کرده...

وقتی که مابا رویایی فراسوی ادراک آدمها...درکوچه های ساکت صبحگاهی قدم زدیم...

دنیا فهمید...داغ ما مدتهاست بردلش گذاشته شده...

 

+این متنو باکلی حس نوشتم...برام مهم نیس بقیه خوششون بیاد یانه...اونی که باید خوشش بیاد،مطمئنم خوشش میاد! D:

+خدایا برای اینهمه امید وآرامش و توان که برای باربی نهایتم بهم بخشیدی...شکرت...شکرت...ششششکککککررررررررتتتتتتتتتت...

+بضی وقتا انقد حال آدم یهو خوب میشه که لبخند از رو دهنش جم نمیشه! D:

+به این امید که تو میای من ازین خونه نمیرم... :)

+سرما!جونه مادرت زودتر بیا دیگه باو! =)))

 


موضوعات مرتبط: دل نوشته های من ، ،

تاريخ : سه شنبه 28 مرداد 1393 | 11:48 | نویسنده : negin |

از درد پنهان پشت خنده هایت...

فهمیدم اندوهت تاچه اندازه بزرگ است...

و از گریه ی بی صدایت فهمیدم...

دل تنگی ات تاچه اندازه غم انگیزاست...

امروز

از نبودنم بفهم...

دوست داشتنت برایم...تاچه اندازه بزرگ است...


موضوعات مرتبط: تراشه های قلم من...وسپیدی کاغذ... ، ،

تاريخ : یک شنبه 26 مرداد 1393 | 13:29 | نویسنده : negin |

یادته روزی که کمکت کردم از بزرگترین گناه دنیا نجات پیداکنی؟...

یادته روزایی که کنارت موندم تا امیددوباره بهت برگرده؟...

یادته روزایی که منو خندوندی تا غصه هارو فراموش کنم؟...

وبهت گفتم ازامروز به بعد...مث یکی ازاعضای خونوادم...خودمو نسبت بهت مسئول میدونم...

حالا میفهمی چقد سخته که تو رو تخت بیمارستان خوابیدی ومن نمیتونم کاری کنم؟!...

حتی نمیتونم بیام ببینمت...

یاصداتو بشنوم...

زودترخوب شو...من دیگه جاندارم...ازهمه طرف سختیای زندگی بهم حمله کردن...لبریزه لبریزم...

آه...خوب شو...


موضوعات مرتبط: دل نوشته های من ، ،

تاريخ : شنبه 25 مرداد 1393 | 13:6 | نویسنده : negin |

باید ادامه داد...

وامیدوار

وآرام

وشاکر بود...

حتی وقتی که کلاف دنیا...

برگردنت سنگینی میکند!


موضوعات مرتبط: دل نوشته های من ، ،

تاريخ : یک شنبه 19 مرداد 1393 | 21:9 | نویسنده : negin |

درانتظارم...

میدانم همین روزها سروکله ات ازمیان شلوغی ها پیدامیشود...

چراکه همیشه درهرکجای این شهر بوده ای...

تنها به من فکرکرده ای...

تاروزی که به واقعیت بپیوندیم...

درانتظارخواهم ماند...


موضوعات مرتبط: تراشه های قلم من...وسپیدی کاغذ... ، ،

تاريخ : سه شنبه 14 مرداد 1393 | 20:46 | نویسنده : negin |

بیا...

وتمام هوای دنیا را سربکش...

بگذار همه ی هوای دنیا از ریه هایت عبورکند...

بعد دوباره همه ی هوای دنیارا پس بده...

تاجهانی که بوی خون و رنگ سیاهی گرفته...

آبی شود و عطر دریا بگیرد...

وبامن حرف بزن...

بگذار به جای گلوله وناله وانفجار...

موسیقی موج ها گوشهایم را فتح کند...

بگذار به جای اشکهای کودکان...

صدف های ساحل تورا بشمارم...

دریا...

حضور آبیِ بی انتها...

بیا...

زخم دنیا عمیق ولاعلاج است...

به معجزه ات نیازمندیم.

 

 


موضوعات مرتبط: تراشه های قلم من...وسپیدی کاغذ... ، ،

تاريخ : پنج شنبه 2 مرداد 1393 | 2:57 | نویسنده : negin |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.