شبگردی می کنم...در کوچه باغ های طولانی ابعاد اتاق..در انتهای دالان تنهایی هایم...زخمی به چشم می خورد...     

 کمی انطرف تر،در حوالی گل های نرگس...عطره کاهگل خیس

  به مشام می رسد،همان عطراشنایی که مرا باخودم غریبه می کند.                      

باران باریدن گرفته...و من دست در دست انتخاب،از تو می گذرم تا به تو برسم.                                                       
نه به رفتن یا ماندن تو،نه به جدال سکوت وسخن،نه به دروغ های  مصلحتی آفتاب...نه به فریاد های زیر اب ...ونه حتی به  معصومیت چشمان ان اشنای هردوی ما...                            نه،به هیچ کدام نمی اندیشم!!!   

 تنها به ان من پنهان در چشمان عروسک زینتی اتاق می اندیشم!

غصه ام می گیرد،تا بهانه ای بیاورم برای سقوط احساس...

و دلتنگ ان چیزهایی می شوم که برای نگفتن دارم...

می روم تا عاشقانه ترین کلمات عاشقانه ام را به نسیم صبحگاه بسپارم...

لبخند میزنم،از ته دل...به اذانی که لحظه ای قطع نمی شود...

و تن داغ دیده ی نیت را در اب گواراچشمه ها شستشو میدهم...

وحضور بی وقفه هیجان را در اوج سکون لمس می کنم...

وبا دنیاهایی مملو از آرزو جامه ی خواب به تن می کنم وساده

ترین ها را نثار سخت ترین ها می کنم...

ومن اغاز می شود...             

                                                    

 


موضوعات مرتبط: تراشه های قلم من...وسپیدی کاغذ... ، ،

تاريخ : پنج شنبه 24 اسفند 1391 | 17:47 | نویسنده : negin |


Whenever I"m alone with you

هر وقت با تو تنهام

You make me feel like I am home again

باعث میشی دوباره احساس امنیت کنم

Whenever I"m alone with you

هر وقت با تو تنهام

You make me feel like I am whole again

باعث میشی دوباره حس کنم همه چیز هستم

Whenever I"m alone with you

هر وقت با تو تنهام

You make me feel like I am young again

باعث میشی حس کنم دوباره جوون شدم

Whenever I"m alone with you

هر وقت با تو تنهام

You make me feel like I am fun again

باعث میشی دوباره حس شادابی کنم

However far away I will always love you

هرچقدر ازت دور باشم بازم دوستت خواهم داشت

However long I stay I will always love you

تا هروقت زنده ام دوستت خواهم داشت

Whatever words I say I will always love you

با هر کلمه ای که میگم همیشه عاشقت میمونم

I will always love you

همیشه عاشقت میمونم

Whenever I"m alone with you

هر وقت با تو تنهام

You make me feel like I am free again

باعث میشی حس کنم دوباره آزاد شدم

Whenever I"m alone with you

هر وقت با تو تنهام

You make me feel like I am clean again

باعث میشی حس کنم دوباره پاکم

However far away I will always love you

هرچقدر ازتو دور باشم دوستت خواهم داشت

However long I stay I will always love you

هر چقدر زنده بمونم دوستت خواهم داشت

Whatever words I say I will always love you

با هر کلمه ای که میگم همیشه عاشقت میمونم

 I will always love you

 

 من همیشه دوستت خواهم داشت...

 

 

 

 

 

 


 

 

 


موضوعات مرتبط: متن آهنگهای خارجی ، ،

تاريخ : جمعه 4 اسفند 1391 | 14:32 | نویسنده : negin |

بشر یک"بودن" است،در صورتیکه انسان"شدن"است...


موضوعات مرتبط: هر چی دلم بخواد!!! ، ،

تاريخ : چهار شنبه 2 اسفند 1391 | 22:44 | نویسنده : negin |

نمیدانم چه شده است...که باز هم پر از حرف شده ام! نمیدانم چه شده

است...که دایره ی لغات ازمن روی برمی گردانند...آری بازهم پراز

حرف شده ام!

وتنها جای خالی جای توست...وعشق ،تک واژه ی دردناکی که قناری

اسیر در قفس تن،هر شب به ماه می گوید...مرا می آزارد...

نمیدانم چه شده است که خسته از محدودیت واژگان شده ام!و واژگان

خسته از زیاده خواهی من!ومن...بوی تو را استشمام می کنم!

خسته نیستم از چیزی که هنوز تجربه اش نکرده ام،همان که مردم آن

را زندگی می نامند...خسته ام از آرزویی که خود آن را زندگی

می نامم!

و نفسی دیگر...دوباره بوی تو را استشمام می کنم!

دستهایم از من دلگیرند،حق هم دارند وقتی که هر بار محصولشان را به

سخره میگیرم!

دستهایی محکوم به بدست نیاوردن...چشمهایی محکوم به بسته بودن...

 لبهایی محکوم به خاموشی...و روحی خسته که در بدن شادابم دمیده

شده! و دریچه ی سرخ و تشنه ی چشمانم در انتظار شبنمی...

افسوس از چشمه هایی که خشک می شوند و صد افسوس ازچیزهایی

که نمی آموزیم...

صدایی به گوش نمی رسد،تنها آواهایی ازجنس تنهایی...تنهایی من باتو

تنهایی من بامن!وشب مرگ شعر...میان دیوارهای اتاق...

وپس از این هم چیزی به گوش نمی رسد،مگرفریادهایی مبهم و بی ارزش!

و رفتنی که بس دلخراش وعجیب دلچسب بود!

 وما تنها نگاه می کنیم...به نگاه ها...به دلگیری آسمان...به چشمهایی

خواب آلوده...به پرندگانی که از ما کوچ می کنند،به هوای قهوه ای

رنگ...

و ما نگاه می کنیم:

به ابرهایی که دیده نمی شوند...وبارانی که نمی بارد...اتفاق خوبی که

نمی افتد...وچیزهایی که نمی دانیم!

باز هم نگاه می کنیم...

به من نگاه می کنیم...به تو...وتازه درمی یابیم،که تنها نگاه کرده ایم

اما ندیده ایم!

و حال که می دانیم...اما باز هم نگاه می کنیم!زیرا که ما تنها نگاه

  می کنیم...عجب قصه ایست،قصه ی ما ونگاه!!!

 

 

 


موضوعات مرتبط: دل نوشته های من ، ،

تاريخ : چهار شنبه 2 اسفند 1391 | 22:33 | نویسنده : negin |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.