هی دورشی
دور و دور و دورتر...
کم کم
ترکیب شی باسراب و رنگ همه ی اشیاء دوردست جاده ای که
انتها نداره
اما
اونایی که اولای جاده وایستادن فک میکنن
تو تهشی...
من یه جایی وایستادم
که نه خیلی بالاست
ونه خیلی پایین
و نقطه ی اوج این تعلیق
همون جاس که هم از جسم میبُری
هم از حس...
و کلافه میشیو
مطلق روح رو میخوای...
روح مطلق ومجرد...
+ "این حس آزادی اینجا نمی ارزه...زندون بی دیوار...سلول بی مرزه..."
+ یک راه طولانی روی لب طیغ...
+ عذاب میکشم ولی...عذاب من گناه نیست...وقتی شکنجه گر تویی...شکنجه اشتباه نیست!
نظرات شما عزیزان:
پاسخ: خو مثلا بازدیدم زیادشه کخ چی؟! :| نمیخام ممنون -___-
موضوعات مرتبط: دل نوشته های من ، ،