با نوازشِ نگاهت شبُ از یاد میبرم !
با تو از هجومِ این حادثهها بیخبرم !
با تو سبزم مثه باغچه ، با تو مجنون مثه بید !
با تو شاعر مثه نیما ، پُرِ شعرای سپید !
با تو داغم مثه خورشید ، با تو جاری مثه رود !
مثلِ یک نقشِ مقدس روی دارِ تارُ پود !
وقتی هستی ، همه نیستن ، شاپری ! بیبیِ بارون !
بگو موندنیترینی ! منُ از سفر نترسون !
توی چشمای تو میشه طعمِ بودن رُ چشید !
میشه روی گریهها خطِ فراموشی کشید !
چشمای تو شبِ خیسِ ، دوتا یاقوتِ سیاه !
مثلِ زیباییِ برکه ، وقتِ شستشوی ماه !
مثلِ انعکاسِ فانوس توی آینهی زلال !
اولین سطرِ ترانه ، کشفِ یه شعرِ محال !
وقتی هستی ، همه نیستن ، شاپری ! بیبیِ بارون !
بگو موندنیترینی ! منُ از سفر نترسون !
+دیشب آرزو کردم...کاش وقتی صبح شه،هنوز همه چی همین جوری مونده باشه...فوق العاده مث رویا... :)
موضوعات مرتبط: اشعار یغما گلرویی بزرگ... ، ،
از خانه بیرون بیا تا زیبا شود این شهر،
تا درختهای دودگرفتهی خیابانِ پهلوی سابق
دوباره جوانه بزنند
و جویهای لبریز بطریهای خالی آب معدنی
از نو
طعمِ شیرین آبِ قنات را تجربه کنند !
تا آبی شود این آسمانِ خاکستری
و تابلوهای نمایشگرِ آلودهگی هوا
از خوشی به رقص در بیایند !
از خانه بیرون بیا!
بگذار نیمکتهای آن پارک قدیمی
با یکدیگر به جنگ برخیزند
تا تو قهرمانشان را انتخاب کنی برای نشستن !
بگذار کودکان پشتِ چراغ قرمزها
تمام اسفندهاشان را در آتش بریزند
از شوقِ آمدنت !
بگذار فوارههای تمام میدانها دوباره قد بکشند
و در تک تکِ کوچهها
بوی گلسرخ بپیچد...
بیتو این شهر متروک است
و تنها کلاغهای خاکستری
آسمانش را هاشور میزنند...
شهر و دیاری که بر دو پا راه میروی
و مرزهای وطنم
از عطرِ نفسهای تو آغاز میشود!
از خانه بیرون بیا تا خلاصم کنی
از تبعید در شهری
که زادگاهِ من است...
"یغما گلرویی"
موضوعات مرتبط: اشعار یغما گلرویی بزرگ... ، ،
شاعر که شدم
نردبانی بلند برمی دارم
پای پنجره ی پرسه های پسین پروانه می گذارم
و به سکوت سلام آن روزها سرک می کشم
شاعر که شدم
می آیم کنار کوچه ی کبوترها
تاریخ یادگاری دیوار را پر رنگ می کنم
و می روم !
شاعر که شدم
مشق شبانه ی تمام کودکان جهان را می نویسم
دیگر چه فرق می کند
که معلمان چوب به دست
به یکنواختی خطوط مشق های شبانه
شک ببرند یا نبرند
شاعر که شدم
سیم های سه تارم را
به سبزه های سبز سبزده گره می زنم
و آرزو می کنم
آهنگ پاک صدای تو را بشنوم
شاید که شاعری
تنها راه رسیدن به دیار رویا
و کوچه های خیس کودکی باشد
"یغما گلرویی"
موضوعات مرتبط: اشعار یغما گلرویی بزرگ... ، ،
چه ضيافت غريبي ، من و گيتار و ترانه
جاي تو : يه جاي خالي ، شعر من شعر شبانه
هرم خورشيدي چشمات ، من رو آب كرد تموم كرد
لحظه ي ناب پريدن ، با يه ديوار رو به روم كرد
گوش بده ! ترانه هام ترجمه ي چشماي توست
تو تموم قصه هام هميشه جاي پاي توست
تو ضيافت سكوتم ، تو اگه قدم بذاري
مي بيني از تو شكستم ، اما تو خبر نداري
بي تو از زمزمه دورم ، بي تو از ترانه عاري
زخم تو : زخم هميشه ، اينه تنها يادگاري
گوش بده ! ترانه هام ترجمه ي چشماي توست
تو تموم قصه هام هميشه جاي پاي توست
موضوعات مرتبط: اشعار یغما گلرویی بزرگ... ، ،
تو را دوستتر میدارم از سرزمینِ خویش !
سرزمینی که خلاصهی بَند است
و پیراهن حبسیان را
به عریانیِ جانِ من بخشیده
هم از روز نخستِ میلادِ دیدهگانِ گریانم !
دوستترت میدارم از خورشید
که دیریست سرزدن در این دامنه را ـ به حیله ـ لاف میزند !
دوستترت میدارم از ماه
که جراحتِ پنجهی هزار پلنگ عاشق را بر چهره دارد !
دوستترت میدارم از پرندگان
که لال میگذرند !
از آبشار
که ذبح هزار عقابِ سرچشمه را خبر میدهد
با کفْخونِ سرخ موجهایش !
از درختان
که دستهی جانیِ تیغِ تبر میشوند
و برادران همریشه را درو میکنند !
دوستترت میدارم از تمامِ انسانها
که عصمت نام خود را برفروختهاند
به یکی بوسه بر دست بیترحمِ سلاخ!
تو را دوستتر میدارم از رؤیاهای خویش
چرا که تو به بار نشستنِ تمام رؤیاهایی !
برآوردِ تمام آرزوها !
مرا از رفاقتی بیمرز سرشار میکنی
تا دوست بدارم جهان پیرامون خود را ،
آبشارُ خورشیدُ درختان را ،
پرندگانُ ماهُ سرزمینم را ،
و تو را !
موضوعات مرتبط: اشعار یغما گلرویی بزرگ... ، ،
نه اینکه بی تو نخندم
نه،
اما به خدا تمام این خنده های خام بی خیال
به یک تبسم کوتاه دیدار چهارشنبه ها نمی ارزند
به تبسم ساعت نه صبح
یا دقیقتر بگویم
نه و بیست دقیقه ی صبح
حالا اگر بانگ بیست و بهانه ی ساعت در ازدحام واژه و وزن موازی ترانه نمی گنجد
گناهش به گردن تو
که من و این دل درمانده را
چشم در راه طنین تبسم می گذاشتی
حالا هنوز
نه صبح چهارشنبه ها که می شود
کنار خیال خالی اتاقک تلفن می ایستم
دل به دامنه ی رویا می دهم
و تو را می بینم
که با لباسی به رنگ بنفشه های بنفش
به سمت پسکوچه های پرسه و پروانه می روی
نه اینکه بی تو نخندم
نه،
اما به نیامدن همیشه ی نگاهت قسم
تمام خطوط این خنده های خواب آلود
با رگبار گریه های شبانه
از رخساره ی خسته و خیسم
پاک می شوند...
موضوعات مرتبط: اشعار یغما گلرویی بزرگ... ، ،
غیبتت حضور هراس است
بی تو ... یکی کودک می شوم
گم شده در کوچه های هیولایی جهان!
کودکی که از کودکی
تنها طعم گنگ شیر مادر با اوست
افتان می گذرم از میان آدمیانی
که به فرمان عورت خویش پوزار می کشند
به سان سیل آبی که شنا را به آرزویی محال بدل می کند
و من ..غرق می شوم،
غرق می شوم ...
حضورت ، غیبت هراس است
باز می گردی و تمام سیل آب های جهان تبخیر می شوند!
با دستانی سرشار از زیتون و عسل
و چشمانی که قهوه زاری بی مرز را تداعی می کنند!
چون کبوتر خیسی،
در چال های کنج لبانت بیتوته می کنم
و آن کودک
عطر آغوش مادر را باز می یابد...
موضوعات مرتبط: اشعار یغما گلرویی بزرگ... ، ،
همیشه
به انتهای گریه که می رسم
صدای سادۀ فروغ، از نهایت شب را می شنوم
صدای غروب غزال ها را
صدای بوق بوق نبودن تو را در تلفن!
آرام تر که شدم،
شعری از دفاتر دریا می خوانم
و به انعکاس صدایم
در آیینۀ اتاق
خیره می شوم
در برودت این همه حیرت
کجا مانده ای آخر؟؟؟
موضوعات مرتبط: اشعار یغما گلرویی بزرگ... ، ،
یه ساله رفتی و اسمت هنوز مونده تو این گوشی...
هنوزم قهوهتو مثل قدیما تلخ مینوشی؟
هنوز شبها توی تختت کتابِ شعر میخونی؟
کناره پنجره شادی با یه سیگار پنهونی؟
هنوزم وقتی میخندی رو گونهت چال میافته؟
هنوزم چشم به راهِ یه سواره زیبای خفته؟
هنوزم عینهو فیلما، یه عشق آتشین میخوای؟
هنوزم روحِ هـامـونو، تو جسم جیمزدین میخوای؟
میدونم وقتی که بارون
تو شب میباره بیداری!
بازم قمیشی گوش میدی،
هنوز بارونو دوست داری!
یه ساله رفتی و عطرت هنوز مونده توی شالم
بازم ردت رو میگیرن همه تو فنجون فالم
تو وقتی شعر میخونی منو یادت میاد اصلن؟
تو یادت موندن اون روزا که دیگه برنمیگردن؟
همون روزا که از فیلم و شراب و شعر پر بودن
یه کاناپه، دو تا گیلاس، تو و دیوونهگیِ من...
بدون حالا بدون تو یکی دلتنگه این گوشه،
هنوزم قهوهشو تنها به عشقت تلخ مینوشه
میدونم وقتی که بارون
تو شب میباره بیداری!
بازم قمیشی گوش میدی،
هنوز بارونو دوست داری!
موضوعات مرتبط: اشعار یغما گلرویی بزرگ... ، ،
آقا! اجازه هست؟
دیگه کلافه ایم از درس و مدرسه!
این دیکته کافیه، این مشقِ شب بسه!
صد ترکه رو کفِ دستای ما شکست،
حالا برای خشم - آقا! - اجازه هست؟
آقا! اجازه هست از جا بُلن بشیم؟
رو به شما بگیم تو فکرِ شورشیم؟
آقا! اجازه هست رو تخته ی کلاس،
خورشید رُ حک کنیم بی وحشت و هراس...؟!
موضوعِ تازه ی انشا ی بچه ها:
تنبیه رُ خط بزن از روزگارِ ما!
ما ذله ایم از این مشقای لعنتی!
از جبرِ وحشت و تاریخِ نکبتی!
جمعِ گرسنه گی, تفریقِ نا به جا،
تقسیمِ نادرست, مضروبِ ترکه ها...
از ترکه دستِ ما عمری به خون نشست...
حالا برای خشم - آقا !- اجازه هست؟
آقا! اجازه هست که شیشه بشکنیم؟
این ترکه ی بَدو از ریشه بشکنیم؟
موضوعِ تازه ی انشا ی بچه ها:
تنبیه رُ خط بزن از روزگارِ ما
موضوعات مرتبط: اشعار یغما گلرویی بزرگ... ، ،
باید ترانه هامو توی بطری بندازم،
وقتی که موجا مقصدشون ساحلِ توئه!
چشماتو روی بطریای نامه بر نبند!
این آخرین امیدِ رابینسون کروزوئه!
بی تو اتاق من یه جزیره س میون آب،
متروک و سوت و کور، پر از گریه های من:
یه تک درخت نخل و یه آلونکِ حقیر،
با ساحلی که پر شده از ردپای من...
هر روز دوره می کنم همه ی این جزیره رو،
با خاطراتِ ناب و قشنگِ تو پا به پا
روز و شبای من خلاصه می شن تو شنیدنه
موسیقی مداوم موجا و صخره ها
دارم مدام نقشه می کشم اما چه فایده،
با چن تا تخته پاره نمی شه به تو رسید
صدبار اومدم به جنگِ خدایان موج ها،
صدبار این جزیره شکستای من رو دید
هر شب میون ماسه ها از هوش می رم و
به بودنم کنار تو تو خواب دلخوشم
تو زنده می شی تو دل رؤیام شب به شب،
من تنها با خیال تو روزامو می کشم
تو دوره دوره دور تو ویلای ساحلیت،
داری به یه ترانه ی من گوش می کنی
کی باورش می شد که با یه چشم به هم زدن،
من رو تو این جزیره فراموش می کنی؟
بعد از کدوم بهانه اتاقم، جزیره شد؟
این دریا کی میون من و عشق تو نشست؟
دستای کی تو رو از لحظه هام گرفت؟
کی چشاتو روی این بی ستاره بست؟
دریا هنوز دراز کشیده میونمون،
ما بین بی خیالی تو و دلتنگیای من
یه قایق از تو خط افق سر نمی رسه،
تا دست تکون بدی روی عرشه ش برای من
این قصه آخرش به رسیدن نمی رسه،
تنهایی سرنوشتِ رابینسون کروزوئه!
یه مردِ خسته توی جزیره س که تا ابد
باور نداره رفتی و تو حسرتِ توئه...
موضوعات مرتبط: اشعار یغما گلرویی بزرگ... ، ،
ایجاز
از حادثه میآیی ! لبخندِ تو خوانا نیست !
پایانِ سکوتِ تو ، آغازِ پریشانیست !
شب را به غزل بسپار ! همخاطره ! همفریاد !
تا زنده شَوَد نبضِ این مُردهی مادرزاد !
اِی چشمِ تو ایجازِ چشمِ همه آهوها ! از خوابِ تو سرشارم ! از لمسِ تَنَت عاری ! اِی چشمِ تو ایجازِ چشمِ همه آهوها !
من را ببر از ظلمت ، تا اوجِ پرستوها !
در غیبتِ دستِ تو ، بیزخمهترین سازم !
پَربستهی تردیدم ، در حسرتِ پروازم !
روشنشو ! هراسانم ، از این شبِ تکراری !
ناخواندهترین شعری ، اِی بغضِ گلوبسته !
دلدادهترین عاشق ، از بندِ عطش رَسته !
من را ببر از ظلمت ، تا اوجِ پرستوها !
در غیبتِ دستِ تو ، بیزخمهترین سازم !
پَربستهی تردیدم ، در حسرتِ پروازم !
موضوعات مرتبط: اشعار یغما گلرویی بزرگ... ، ،
بچهی لالهزاره، کارِ اصلیش فراره
چاقو میسازه اما یکیش دسته نداره
روزا رو با رفیقاش کنارِ جوب میشینه
شبا تو آلونکش خوابای خوب میبینه
چه خاطراتی داره، از کوچههای تهرون
از عشقِ سگ دو زدن، رو تنِ این خیابون
هنوز براش مهمه قول و قرار و مَرام
تعارفِ لیوانِ آب، دعوا سرِ پولِ شام
حتا اگه شامشون فقط یه کم اُملته
دلش پُره و کسی بهش نمیگه: چته؟
با خاطراتش خوشه، جا مونده توی رؤیا
گم کرده آرزوشو یه جایی اون قدیما
اون شبی که قلعه رو آتیش زدن آدما،
میونِ آتیش و دود، میونِ هول و ولا،
دنبالِ اون زن میگشت که پاش کتک خورده بود
اون زن میونِ آتیش یه گوشهیی مُرده بود...
دلش میخواست با اون زن یه طرفی بشه گُم
گورِ بابای دنیا، لعنت به حرفِ مردم
آخ... اگه آتیش تنِ زنو نسوزونده بود،
زودتر اگه میرسید... اون زن اگه مونده بود...
بچهی لالهزاره، کارِ اصلیش فراره،
تو هف تا آسمونم ستارهیی نداره
روزا رو با خیالاش کنارِ جوب میشینه
شبا تو آلونکش خوابِ زنو میبینه...
موضوعات مرتبط: اشعار یغما گلرویی بزرگ... ، ،
پُک به پُک ابر میشه اقیانوس، ماهِ خرداد، تیرِ توی دلم
چن شبه دولا دولا میرم با شترِ زردِ پاکتِ کَمِلم
عرقِ کشمشِ سهتقطیره، پیش بطریم فقط یه گیلاسه
حال و روزم شده یه فیلمفارسی، کافه کم داره با یه رقاصه
جای خالیت سیاهچاله شده، همهی زندهگیمو بلعیده
عینکِ «کافکا» روی چشمامه، همهچی مزهی لجن میده
بعدِ تو شهر شکلِ کابوسه، کلِ تهران برام اوین میشه
اگه بازم نیای همین خونه، شکلِ حمامِ سرخِ فین میشه
تو سفر رفتی و تمامِ جهان، یه درِ بستهی فلزی شد
شاعری پشتِ در کتک خورد و تمشیت دید و مرگ مغزی شد
چشمهای منو درآوردن، که چرا اونا رو نمیبندم
این گناهِ منه که میشناسم، خطِ دوستامو توی پروندم
من یه تردیدِ فلسفی بودم که رو پرده شکست و «هامون» شد
یه «گالیله» که توی آتیش سوخت، «زاپاتا»یی که تیربارون شد
هنوزم ایستادم و عکسم توی آینه به خاک افتاده
خوابهامو ندیده دزدیدن، پرچمِ من مخالفِ باده
زندگیم قصهی کلاغیِ شده که به خونه نمیرسه هرگز
این بهارم به سر رسید پس کِی، سبز میشن چراغای قرمز؟
من همونم: ترانهسازی با گروهِ خونیِ اُی مثبت
نامید از همه ولی بازم از تو میگم تا آخرین فرصت...
پک به پک دود میشه رؤیاهام، ماهِ خرداد شکلِ مُرداده
من سی و هفت سالَم و عشقت، هنوزم از سرم نیفتاده. //
موضوعات مرتبط: اشعار یغما گلرویی بزرگ... ، ،
سفید برفی
بیدارشو! سفیدبرفی من! این شوالیه با صدتا کفش آهنی از قاف رَد شده
اونقدر کشتنش تو شبیخونِ جادهها تا راهِ شهرِ سرخ لباتو بلد شده
تنها سفیدبرفیِ این داستانی و کوتولههای شهر همهگی عاشقت شدن
با بودنت پلان، به پلان رنگ میزنی به فیلم زندگیِ سیاه و سفید من
موتو گوگوشی کردی و از هوش میبری عشاقِ سینهچاکِ فضای مجازیو
من هفت ساله میشم و باز دوره میکنم چرخ و فلکسواریِ تو شهرِبازیو
دستای تو گلوی دوتا قوی عاشقن، آغوش تو چراغِ یه کافه توی پاریس،
حرفات شرابِ کهنهی شیراز دارن و زنگ صدات طراوتِ آهنگِ ونجلیس
یه لندنِ پُر از مِه و بارون تو چشمته اما بازم به دوربینا لبخند میزنی
مثل یه آهو که تو اتوبان رها شده، یا یه پَری تو شهر پُر از آدمآهنی
سیگار میکشی و خدا سرفه میکنه، میشه ترانه شد تو شبِ بکرِ ریملت
من یه فراریام که پناهندگی میخواد از سرزمینِ روشن و پهناورِ دلت
تاریخم از سلامِ تو آغاز میشه و عشقت خلاصه میکنه روزای هفته رو
یه پیچکی که با نفست زنده میکنی، این شابلوطِ کهنهی از یادرفته رو
مثلِ «براهنی» به دفِ ماه میزنم، این شب با بودنِ تو شبِ سالِ نو شده
قفلای پیشِ روم همه رو باز میکنم با اون کلیدِ سُل که رو ساقِت تَتو شده
این بوسه آخرین نفسِ این شوالیهس، بیدارشو! سفیدبرفیِ بیادعای من!
با این سیاوشی که از آتیش رَد شده بین گُلای روی ملافهت قدم بزن... //
موضوعات مرتبط: اشعار یغما گلرویی بزرگ... ، ،