حافظ...
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت   روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت
گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود   بار بربست و به گردش نرسیدیم و برفت
بس که ما فاتحه و حرز یمانی خواندیم   وز پی اش سوره اخلاص دمیدیم و برفت
عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد   دیدی آخر که چنین عشوه خریدیم و برفت
شد چمان در چمن حسن و لطافت لیکن   در گلستان وصالش نچمیدیم و برفت
همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم  

کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت

 

+مطلب قبلی رو حذف کردم...چون یک نفر که خیلی خوبه...اینو ازم خواست...



نظرات شما عزیزان:

آرزو
ساعت15:43---9 دی 1392
به به...
پاسخ: :دی خودمم همینه نظرم! ;)


شاه توت
ساعت15:57---6 دی 1392
رفتنش از لعل لبش شیرین تر می نمود...یاری که اینگونه رود،همان به که رود!
پاسخ: موافقم...
پاسخ: چقد شعرای حافظ خوبن...


شاه توت
ساعت12:47---6 دی 1392
بچه ی بد...
پاسخ: :| چرا بد؟! چیکار کردم؟!


شاه توت
ساعت12:16---6 دی 1392
اون اتاقت برای هر کی متروکه ست..باز من می یام توش..هیچ کس مثل تو هم نمی تونه جلو مو بگیره..
پاسخ: همیشه...وقتی هیچکی نیس...وقتی همه تو خودخواهی هاشون گم میشن...تو میای...تو هستی...آروم و مهربون...


آرزو
ساعت21:23---5 دی 1392
چقد غمگین و تلخ!

اشکم در اومد!

خوبی؟...
پاسخ: نه...خوب نیستم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: هر چی دلم بخواد!!! ، ،

تاريخ : جمعه 6 دی 1392 | 15:48 | نویسنده : negin |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.