میخوام حرف بزنم...یه قسمتایی از حرفهام مخاطب 100%خاص دارن...

هه...انگار روزا واسه هر روز بیشتر مضطرب وغمگین وخسته کردن من باهم در رقابتن...!

حس گنگ آدمی رو دارم...که درنهایت آرامش و صبوری...توی آسانسور بلندترین ساختمون دنیا واستاده...و میدونه تا وقتی به بالاترین طبقه برسه...هر لحظه بیشتر و بیشتر...بدترین دردهارو باید تحمل کنه...اما نمیدونه وقتی برسه و در آسانسور وابشه...چه دنیایی انتظارشو میکشه...

حاله پلنگی رو دارم...که واسه نزدیکتر شدن به ماهش...میخواد از بلندترین کوه جهان بالا بره...اما میترسه وقتی به قله برسه...آسمون ابری باشه...و ماه پنهون پشت ابرا...

آره حالم خوش نیست...

مثه موندن سر یه دوراهی می مونه...که قراره از انتخابت نفسهات هم تاثیر بگیرن...

و مثه نگرانی واسه کم آوردن می مونه...اونم وقتی شبیه یه خیابون مه گرفته شده باشی...

یا حسی از تو که گاهی میاد سراغم...انگار هم هستی...هم نیستی...هم نزدیکی جوری که انگار وجودت توی دستامه و همه ی حضورت پشت پلکام پنهون...و هم دوری،انگار یه آسمون ازم فاصله داری...

شاید ندونی...ولی واقعا دارم حس سختی رو تجربه میکنم...با همه ی ذرات وجودم میخوام دستات زندون ابدی من باشن...و چه خوش اسارتی...اما انگار بیش از هر زمانی رها شده ام...

نمیخوام تلخش کنم...ولی حس میکنم چشمات جدیدا ایهام دارن...

چقدر بده...و درعین حال چقدر خوب...تا آخرین قطره خونم بی تابم...اما تا آخرین مویرگ وجودم لبریز آرامشه...

یه مدت میام جلوی تابلوی نسب شده رو دیوار اتاق میشینم...عکس یه دختره قاجاریه که انگار با لبخند قشنگش میخواد غماشو قایم کنه...و پنهون کنه که چقدر تنهاست...زل میزنم به تصویر آروم چشمای این دختر...و چشمای تورو میبینم...اطراف مات میشه و فقط چشمای تو واضح و روشن به من خیره شدن...

و بعد...قصه ی غصه ی تلخ حقیقت...

 



نظرات شما عزیزان:

Eli joooooooooon
ساعت23:05---17 آبان 1392
شادش كن...نميام ها...
پاسخ: چشششششم! ;)


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: دل نوشته های من ، ،

تاريخ : سه شنبه 9 مهر 1392 | 22:51 | نویسنده : negin |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.