پاییز...

من در این دلواپسی ها نشسته ام تنها....

می خواهم با تو سخن بگویم....

می خواهم باز چهره ات را با همان لبخند کودکانه ببینم...

می خواهم هر چه را انتهایش به اسم تو و یاد تو ختم می شود...

شعر هایم ناتمام ماندند...اسیر دلتنگی شدم...

و خواب هم مرا به رویای با تو بودن نمی رساند...

کاش خیابان های شلوغ سهم ما نبود...

اما..غصه ای نخواهم خورد...اشکهایم را برای شانه های تو ذخیره خواهم کرد...

حرف های ناتمامم را به روی دیوار قلبم حک می کنم و با دیدنت همه را تکمیل می کنم...

پاییز از راه می رسد و ما دوباره به بودن و رسیدن به انتهای جاده ی سرنوشت می اندیشیم...



نظرات شما عزیزان:

ملیکا
ساعت17:03---9 مهر 1392


همین طوری دلم خواس نظر بذارم!
پاسخ: هه هه!چه خوب!


mehdi
ساعت21:24---8 مهر 1392
سلام اپــــــــــــــم اگه دوس داشــــــــتی سر بزن. مرســـــــــــــی.
پاسخ: آها...باشه.


ملیکا
ساعت16:18---8 مهر 1392
نگین عالی بود! عالی!

واقعا قشنگ بود!
پاسخ: مرسی دوستم...


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : یک شنبه 7 مهر 1392 | 15:17 | نویسنده : negin |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.