دیرگاهیست
چشمان من پشت پلکهای تاریک مانده اند...
پاکت ها می آیند و
نامه ای در آن ها نیست...
نامه ها می آیند و
کلمه ای در آن ها نیست...
کلمه ها می آیند و
معنایی در آن ها نیست...
روزنامه ها سپیدند...
برف ها را ورق میزنم...و شعری در آن ها نیست...
در کوچه،آوای گام ها بر سنگفرش می پیچد...اما رهگذری نیست.
لباس های من...
خالی به خیابان می روندوخالی برمی گردند...
دیرگاهیست...بی پژواک صدایم...رو به دریا پیر میشوم.
مرا توفان های نابهنگام مچاله کردند...
همین توفان ها
که ویران می وزند و تردی معناهایم را می خشکانند...
+نویسنده:نامعلوم...
نظرات شما عزیزان:
Barf ha ra varagh mizanam...
bia montazeretam...
پاسخ: مرسی... :) میام...
موضوعات مرتبط: شعر ، ،